من از عشق سخن می گویم!!!



امروز مثل چی به خاطر دیروز پشیمون بودم. از خدا شرمندمدیروز با وجود اینکه حضورش رو توی تک تک لحظاتم احساس کردم اما وقتی رسیدم خوابگاه کارهایی کردم که اصلا دلم نمیخواد به یاد بیارم.

امروز هم دیر رسیدم سر کلاس و بچه ها در پیرامون ازدواج مدرن و سنتی مباحثه داشتن

من به هیچکدوم از این دو شیوه اعتقادی ندارم بلکه شیوه ی خودم رو برای زمانی که احیانا خواستم ازدواج کنم می پسندم اونم تلفیقی از این دوتاست یه ازدواج عاقلانه بعدا عاشقانه

امروز کلا عمومی داریم اخلاق/ ادبیات/ ورزش

آخه یه دانشجوی دندان چرا باید اینهمه عمومی پاس کنه؟؟؟؟؟؟ لازمه عایا؟


سلام.امیدوارم حال دلتون خوب باشه

خیلی حرفا هست که نمیشه تو دنیای حقیقی بیان کرد. از دست قضاوت ها، تعبیر های غلط، گاها اذیت های ناخواسته، درد هایی که عمیق تر میکنن و گاهی چاره ای نداری جز بخشش و فراموش کردن. چیزی که هیچ وقت نتونست توی زندگیم جاری بشه. بخشش آره ولی دل که آایمر نمی گیره.

بگذریم اینا چیزای بی اهمیتی هستن☺️

خب دانشجو هستم. از اون دانشجوی دور افتاده از زادگاه. خسته و نالان

ولی به قول راننده آژانسی که می گیرم رشتم ارزش دور موندن از خانواده رو داره( تذکر: شاید بتونم انتقالی بگیرم و برگردم جایی که نفسم گرم باشه به آدماش)

تا الان کاری جز درس خوندن نکردم. یعنی نخواستم و گاها پدر و مادرم این فرصت رو ازم میگرفتن. با این حال کتاب می خونم و کمی درس 

خواستم کارهای جدید رو شروع کنم اما هنوز شرایط جدید رو نتونستم بپذیرم باید اخت شد ولی فعلا که هیچ.

به هرحال همیشه به خدا توکل دارم. اون تنها کسی هست که عاشقانه زندگی رو برام آروم میکنه و قشنگ

تا بعد به خدای بزرگ‌ می سپارمتون.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها